
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۵۳۴
۱
ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است
مرگت به ته بال هما سایهٔ بوم است
۲
چون پیر شدی از امل پوچ حیاکن
یکسر خط تقویمکهن ننگ رقوم است
۳
این جمله دلایلکه ز تحقیق توگلکرد
در خانهٔ خورشید چراغان نجوم است
۴
ای دعوی علم و عمل افسون حجابت
گرد تب وتاب نفس است این چه علوم است
۵
طبع تو اگر ممتحن نیک و بد افتد
غیر از دهن مار جهان جمله سموم است
۶
بیوضع ملایم نتوان بست ره ظلم
دیوار و در خانهٔ زنبور ز موم است
۷
دل با دوجهان تشنگی حرص چه سازد
بریک چه بیآب ز صد دلو هجوم است
۸
از عاریت هرچه بود، عارگزینید
مسرور امانات جهول است و ظلوم است
۹
بیدل تو جنونیکن و زینورطه بهدر زن
عالم همه زندانی تقلید و رسوم است
نظرات