بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۳۵

۱

امروزکه امید به‌کوی تو مقیم است

گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است

۲

نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت

این غنچه‌گره بستهٔ امید نسیم است

۳

شد حاجت ما پرده‌برانداز غنایت

سایل همه جا آینهٔ رازکریم است

۴

فیض نظرکیست که درگلشن امکان

هر برگ‌گل امروزکف دست‌کلیم است

۵

جزکاهش جان نیست ز همصحبت سرکش

گریان بود آن موم‌که با شعله ندیم است

۶

بر صاف‌ضمیران بود آشوب حوادث

صد موج‌کشاکش به سر در یتیم است

۷

پیوسته پر آواز بودکاسهٔ خالی

پرگویی ابله اثر طبع سقیم است

۸

آسوده‌دلی الفت یأس است وگرنه

امید هم اینجا چه‌کم اززحمت بیم است

۹

حیران طلب مایهٔ تمییز ندارد

در چشم گدا ششجهت آثارکریم است

۱۰

بی‌رنگی گلشن نشود همسفرگل

آیینه ز خود می‌رود و جلوه مقیم است

۱۱

بیدل ز جگرسوختگی چاره ندارم

با داغ مرا لاله‌صفت‌عهد قدیم است

تصاویر و صوت

نظرات