
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۵۵۸
۱
زین سال و ماه فرصت کارت منزه است
مژگان دمی که سایه کند روز بیگه است
۲
تا کی غرور چیدن و واچیدن هوس
در خانه این بساط که افکندهای ته است
۳
سعی نفس چو شمع به پستیست رهبرت
چندانکه -ریسمان تو دارد اثر چه است
۴
بیوهم پیش و پسگذر، ای قاصد عدم
خواهی دچار امن شد آیینه در ره است
۵
فرصت کجاست تا غم سود و زیان کشی
این ما و من چو عمر شرر مرگ ناگه است
۶
اقبال مردکار مکافات ظلم نیست
زنن فتنهگر تو غافلی ادبار آگه است
۷
افسون جاه میکشد آخر به خسّتت
چون آستین درازکنی دستکوته است
۸
انکار عاجزان مکن ای طالب کمال
در ناخن هلال کلید در مه است
۹
از معنی دعای بت و برهمن مپرس
این رام رام نیست همان الله الله است
۱۰
بیدل تأملی که درین بزم شیشه را
یکسر صدای ریختن اشک قهقه است
نظرات