بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۷۹

۱

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است

نامه‌ام چون حیرت آیینه یکسر ساده است

۲

طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال

گر فتد بر خاک حرفی بر زبان افتاده است

۳

نشئه‌ای دارد دماغ بیقراریهای من

پیچ و تاب بیخودان هم رنگ موج باده است

۴

گردباد شوقم و عمری‌ست در دشت جنون

خیمه‌ام چون‌چرخ بر سرگشتگی‌استاده است

۵

آهم و طرفی نمی‌بندم به الفتگاه دل

بی‌دماغیهای شوقم سر به صحرا داده است

۶

زینت ظاهر غبار معنی اسرار ماست

شیشهٔ رنگین حجاب آب و رنگ باده است

۷

در طلب بایدگذشت ازهرچه می‌آید به ییش

گر همه سرمنزل مقصود باشد جاده است

۸

گربودتسلیم سرمشق جبینت چون غبار

دامن هرکس‌که می‌آری به‌کف سجاده است

۹

وضع محویت تماشاخانهٔ‌ نیرنگ‌کیست

یک جهان آیینه‌ام تا حیرتم رو داده است

۱۰

برق جولان آه بیدل یاس‌پرورد است و بس

الحذر ای مدعی این دود آتش‌زاده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
عبدالرزاق اختری
۱۳۹۶/۰۷/۱۹ - ۱۷:۰۵:۳۳
وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مثمن محذوف )