بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۸۰

۱

در بهارگریه عیش بیدلان آماده است

اشک تاگل می‌کند هم شیشه و هم باده است

۲

طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست

چون شرارکاغذ اینجا داغ هم آزاده است

۳

هیچکس واقف نشد از ختم‌کار رفتگان

در پی این‌کاروان هم آتشی افتاده است

۴

پردهٔ ناموس هستی اعتباری بیش نیست

م ما را شیشه‌ای‌گر هست رنگ‌باده است

۵

منزل خاصی نمی‌خواهد عبادتگاه شوق

هرکف خاکی‌که آنجا سر نهی سجاده است

۶

زاهد ز رشک شرار شوق ما تردامنان

همچو خارخشک بهر سوختن آماده است

۷

عقل‌کو تا جمع سازد خاطر از اجزای ما

عشق مشت خاک ما را سر به صحرا داده است

۸

خار راه اهل بینش جلوهٔ اسباب نیست

ازکمند الفت مژگان نگه آزاده است

۹

زنهار! ایمن مباش ز شک دردآلود من

گرهمه یک‌شبنم است‌این طفل توفان‌زاده است

۱۰

تا فنا در هیچ جا آر‌ام نتوان یافتن

هرچه‌جزمنزل درین‌وادی‌ست یکسرجاده‌است

۱۱

گوهر ماکاش از ننگ فسردن خون شود

می‌رود دریا ز خویش و موج ما استاده است

۱۲

دل به نادانی مده بیدل‌که در ملک یقین

تختهٔ مشق خیال است آینه تاساده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Alipur
۱۳۹۵/۰۳/۲۰ - ۰۷:۴۷:۳۱
پرده ناموس هستی اعتباری بیش نیست بزم ما را شیشه ئی گر هست رنگ باده است
user_image
Omar Sherdil
۱۳۹۵/۱۱/۲۳ - ۱۰:۱۸:۰۷
با تایید اصلاح آقای Alipur بیت چهارم مصرع دوم باید چنین ا صلاح شود : بزم ماراشیشهٔ گر هست رنگ باده است
user_image
عبدالرزاق اختری
۱۳۹۶/۰۷/۲۷ - ۰۵:۲۲:۵۳
وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف )
user_image
تیمور ناصری
۱۳۹۹/۰۲/۲۱ - ۰۴:۵۴:۳۷
زاهد (از) رشک شرار شوق ما تردامنانزنهار ایمن مباش ( ازاشک) دردآلود من