بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۸۱

۱

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است

خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است

۲

الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است

پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا جاده است

۳

تهمت‌آلود تک وپوی هوسها نیستم

همچوگوهر طفل‌اشک من تحیرزاده است

۴

پیری از اسباب هشی می‌دهد زیب دگر

جوهر آیینهٔ مهتاب موج باده است

۵

نیست نقش پا به‌گلزار خرامت جلوه‌گر

دفتر برگ گل از دست بهار افتاده است

۶

مفت عجز ماست‌گرپامالی هم می‌کشیم

نقش‌پای رهروان‌سرمشق‌عیش جاده است

۷

رفته‌ایم از خویش اما از مقیمان دلیم

حیرت ازآیینه هرگزپا برون ننهاده است

۸

داغ شو، زاهدکه در آیین مرتاضان عشق

خاک‌گردیدن بر آب افکندن سجاده است

۹

دل درستی در بساط حادثات دهر نیست

سنگ هم درکسوت‌مینا شکست آماده است

۱۰

می‌تپد گردابم از اندیشهٔ آغوش بحر

دام چشم سوزن و نخجیر سخت افتاده است

۱۱

از تپیدنهای دل بیطاقتی دارد نفس

منزل‌ماکاروان را درس وحشت داده است

۱۲

چون نگاه چشم بسمل بی‌تعلق می‌رویم

قاصد بی‌مطلبیم و نامهٔ ما ساده است

۱۳

بیقرار شوق بیدل قابل تسخیر نیست

گر همه دربند دل باشد نفس آزاده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ایوب آگاه
۱۳۹۴/۰۴/۱۹ - ۰۳:۱۶:۲۱
در بیت چهارم کلمه هشی "هستی" صحیح است«پیری از اسباب هستی می‌دهد زیب دگر»
user_image
عبدالرزاق اختری
۱۳۹۶/۰۷/۲۷ - ۰۵:۱۳:۳۰
وزن :فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مثمن محذوف )