بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۸۸

۱

بعد مرگم شام‌نومیدی سحرآورده است

خاک‌گردیدن غباری در نظر آورده است

۲

در محبت آرزوی بستر و بالین‌کراست

چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است

۳

طاقتی‌کو تا توان‌گشتن حریف بار درد

کوه هم تا ناله برداردکمر آورده است

۴

کشتی چشمم‌که حیرت بادبان شوق اوست

تا به خود جنبد محیطی ازگهرآورده است

۵

زین قلمرو چون سحرپیش از دمیدن رفته‌ایم

اینقدرها هم نفس از ما خبرآورده است

۶

جوش دردی‌کوکه مژگان هم نمی‌پیداکند

کوشش ما قطره خونی تا جگرآورده است

۷

صد چمن عشرت به فتراک تپیدن بسته‌ایم

حلقهٔ دام‌که ما را در نظر آورده است

۸

ابتدا و انتها در سوختن گم کرده‌ایم

هرچه دارد شمع از هستی به سر آورده است

۹

ششجهت یک‌صید تسلیم‌دل بی‌آرزوست

ضبط آغوشم جهانی را برآورده است

۱۰

شور اشکم بیدل از طرزکلامش آرمید

بهر این طفلان لبش‌گویی شکر آورده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
عبدالرزاق اختری
۱۳۹۶/۰۷/۲۷ - ۰۶:۲۹:۲۲
وزنن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مثمن محذوف )
user_image
تیمور ناصری
۱۳۹۹/۰۳/۰۱ - ۱۱:۲۷:۰۰
ششجهت یک‌صید تسلیم‌دل بی‌آرزوستضبط آغوشم جهانی را «به» برآورده است