بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۹۲

۱

سر هرکس زگلی پر زده است

گل ندانست چه برسر زده است

۲

گر بوذ آینه منظور بتان

چشم ما هم مژه‌ کمتر زده است

۳

لغز میکده عجز رساست

پای پر آبله ساغر زده است

۴

بی‌رخش نام تماشا مبرید

بو نکاهم مژه نشنر زده است

۵

با دل جمع همان می‌سوزم

شعله اینجا در اخگر زده است

۶

شمع گر سیرگریبان دارد

فال پروانه ته پر زده است

۷

تا رهی واشود ز قد دوتا

زندگی حلقه بر این در زده است

۸

شوفم از نبامه‌بران مببتغنی‌ست

رنگ ما پر به ‌کبوتر زده ‌است

۹

گره دل ز که جوید ناخن

دستهای همه قیصر زده است

۱۰

ناله‌گر مشق جنون می‌خواهد

شش جهت صفحهٔ مسطر زده است

۱۱

غافل از طعن کس آگاه نشد

بر رگ مرده ‌که نشتر زده است

۱۲

ناکجا زحمت امید بریم

نفس این بال مکرر زده است

۱۳

نیست آتش که زجا برخیزد

دل بیمار به بستر زده است

۱۴

فقر آزادی بی‌ساخته‌ای‌سث

کوتهی دامن ما بر زده است

۱۵

این سخن نیست‌ که یارا‌ن فهمند

عبرت ازبیدل ما سر زده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مصطفی نیک فرجام
۱۳۹۲/۱۰/۰۷ - ۱۱:۵۹:۴۶
بیت هشتم مصرع اول دارای غلط املایی است. مستغنی درست است
user_image
تیمور ناصری
۱۳۹۹/۰۵/۰۹ - ۱۵:۰۷:۵۶
گر (بود) آینه منظور بتانچشم ما هم مژه‌ کمتر زده است(لغزش) میکدهٔ عجز رساستپای پر آبله ساغر زده استبی‌رخش نام تماشا مبرید(برنگاهم) مژه (نشتر) زده است شمع گر سیرگریبان داردفال (پرواز) تهٔ پر زده استتا رهی واشود ( از) قد دوتازندگی حلقه بر این در زده است(شوقم از نامه بران مستغنی است)رنگ ما پر به ‌کبوتر زده ‌است(تا) کجا زحمت امید بریمنفس این بال مکرر زده استفقر آزادی بی‌ساخته‌ای (‌است) کوتهی دامن ما برزده است