بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۵۹۷

۱

سرنوشت روی‌ جانان خط مشکین بوده است

کاروان حسن را نقش قدم این بوده است

۲

ما اسیران‌؛ نوگرفتار محبت نیستیم

آشیان طایر ما چنگ شاهین‌ بوده است

۳

غافل از آواره ‌گردیهای اشک ما مباش

روزگاری این بنات النعش، پروین بوده است

۴

راست ناید با عصای زهد سیر راه عشق

این بساط شعله خصم پای چوبین بوده است

۵

شوخی اشکم مبیناد آفت پژمردگی

این بهار بیکسی تا بود رنگین بوده است

۶

عقده سر، از تنم بی‌تیغ قاتل وانشد

باد صبح غنچهٔ من دست‌ گلچین بوده است

۷

دل مصفا کردم و غافل‌ که در بزم نیاز

صاحب آیینه گشتن کار خودبین بوده است

۸

پشت دست آیینه با دندان جوهر می‌گزد

سایهٔ‌دیوار حیرت سخت‌سنگین‌بوده است

۹

غنچه گردیدیم و گلشن در گریبان ریختیم

عشرت سربسته از دل‌های غمگین بوده است

۱۰

بیدل آن ‌اشکم‌ که عمری در بساط حیرتم

از حریر پرده‌های چشم بالین بوده است

تصاویر و صوت

نظرات