بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۶۰۰

۱

جنس موهومم دکان آبرویی چیده است

هیچ هم در عالم امید می‌ارزیده است

۲

در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه

ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است

۳

زین سطوری چندکزتسلیم دارد افتخار

معنی رازم جبینها بر زمین مالیده است

۴

تا به رنگش وارسی ازنقش ما غافل مباش

بحر در جیب حباب اینجا نفس دزدیده است

۵

همچو شبنم در تمنای نثار نوگلی

داشتم اشکی نمی‌دانم کجا غلتیده است

۶

طبع آزاد از خروش جسم دارد انبساط

زخمه تا بر تار می‌آید صدابالیده است

۷

نقد انفاسم نه‌تنها صرف آهنگ دعاست

گر همه رنگ است با من‌گرد اوگردیده است

۸

در غبار خط نفس دزدیده آهی می‌کشم

سرمه‌گردیده‌ست دل تا این صدا پالیده است

۹

دستگاه لفظ‌کزپیشانی‌ام بسته‌ست نقش

خط چه‌معنی دارد ابنجاسجده هم‌لغزیده است

۱۰

خامشی از بس‌که نازک می‌سراید درد دل

جز خیال شاه فریادم‌کسی نشنیده است

۱۱

گشته‌ام پیر و ز حق نعمت دیرینه‌اش

همچنان در هر بن مویم نمک خوابیده است

۱۲

غیر وحشت باغ امکان را نمی‌باشدگلی

چرخ هم اینجا ز جیب صبح دامن چیده است

۱۳

هرکجا سرکرده‌ام بیدل دعای دولتش

جوش‌آمین از زمین تا آسمان پیچیده است

تصاویر و صوت

نظرات