بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۶۰۳

۱

جنس ما با این‌کسادی قیمتی فهمیده است

وین حباب پوچ خود را باگهر سنجیده است

۲

هرکس از سیر بهار بیخودی آگاه نیست

دیده هرجامحو حیرت می‌شدگل چیده است

۳

بوالهوس نبود حریف عرصه‌گاه جلوه‌اش

حسن او از چشم مشتاقان زره پوشیده است

۴

ناله‌ام‌، در وعده‌گاه وصل‌، خارج نغمه نیست

می‌دهم آواز، تا بختم‌کجا خوابیده است

۵

نقدگردون نیست غیر از اعتبارات خیال

چون حباب این‌کاسهٔ وهم ازهوا بالیده است

۶

درد دوری را علاجی جز امید وصل نیست

مرهمی دارد به خاطر زخم‌اگر خندیده است

۷

دود دل آخر به چندین شعله خواهد موج زد

شمع این بزمم هنوزم یک مژه جنبیده است

۸

زین گذرگاه نزاکت بی‌تأمل نگذری

عالمی خورده‌ست برهم تا مژه لغزیده است

۹

آرزو از فیض عام بیخودی نومید نیست

من اگرگردش نگشتم رنگ‌من‌گردیده است

۱۰

نیست بیدل وحشتم جز پاس ناموس جنون

کسوت عریان‌تنیها دامن از من چیده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امیر حسین زنجانبر
۱۳۹۹/۰۷/۲۱ - ۱۳:۵۳:۲۱
دیده هر جا محو حیرت می شود گل چیده است