بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۶۱۳

۱

در آن بساط‌که حسنت دچار آینه است

بهشت آینهٔ انتظار آینه است

۲

ز نقش پای تو، کایینه‌دار آینه است

بساط روی زمین را بهار آینه است

۳

اگر ز جوهر نظاره نیست دام به دوش

چرا ز روی تو حیرت شکار آینه است

۴

به یاد جلوه‌، نظر باختیم‌، لیک چه سود

که این‌گل از چمن انتظار آینه است

۵

به دستگاه صفاکوش‌، گر دلی داری

همین فروغ نظر اعتبار آینه است

۶

توان ز ساده‌دلی گشت نسخهٔ تحقیق

که خوب و زشت جهان درکنارآینه است

۷

صفای دل طلبی، دیده در خم مژه گیر

نمد، زگردکدورت حصار آینه است

۸

به قدر شرم‌گل افشاند، بی‌نقابی حسن

عرق به عالم شوخی بهار آینه است

۹

کدورت از دم هستی‌، کشد دل آگاه

نفس به چشم تامل غبار آینه است

۱۰

چراغ انجمن شوق جزتحیرنیست

نهان پردهٔ دل آشکار‌آینه‌است

۱۱

به روی‌کار نیاید، هنر، ز صاف‌دلان

که عرض جوهر خود، زنگبار آینه است

۱۲

ز نقش‌های بد و نیک این جهان بیدل

دلی‌که صاف شود، در شمار آینه است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
عبدالرزاق اختری
۱۳۹۶/۰۷/۲۷ - ۰۸:۰۱:۴۳
وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
user_image
عبدالرزاق اختری
۱۳۹۶/۰۷/۲۷ - ۰۸:۰۳:۵۷
یعنی مجتث مثمن مخبون محذوف