بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۶۴۴

۱

زندگی نقد هزار آزارست

هرقدر کم شمری بسیارست

۲

دل جمعی که توان گفت کجاست

غنچه هم یک سر و صد د‌ستارست

۳

به شمار من و ما خرسندیم

چه توان‌کرد نفس بیکارست

۴

اثر سعی کدام آبله‌ پاست

خار این ره مژه خونبارست

۵

خاکساران چمن خرمی‌اند

سبزه و گل به زمین بسیارست

۶

حشن نادیده تماشا دارد

مژه برداشتنت دیوارست

۷

در عدم نیز غباری دارد

خاکم آیینهٔ جوهردارست

۸

پیش پا می‌خورم از الفت دل

بر نفس آینه ناهموارست

۹

نارسایی قفس شکوهٔ کیست

خامشی پیجش صد طومارست

۱۰

غنجه را خنده و پرواز یکی‌ست

بال ما در گره منقارست

۱۱

چون جرس کاش به منزل نرسیم

نالهٔ ما ز اثر بیزارست

۱۲

مرده هم فکر قیامت دارد

آرمیدن چقدر دشوارست

۱۳

بیدل از صنعت تقدیر مپرس

زلف یاریم و شب ما تارست

تصاویر و صوت

نظرات