بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۶۴۹

۱

تو محو خواب و در سیرکن‌فکان بازست

مبند چشم‌که آغوش امتحان بازست

۲

درین طربکده حیف است ساز افسردن

گره مشوکه زمین تا به آسمان بازست

۳

کجا دمید سحرکز چمن جنون نشکفت

تبسمی که گریبان عاشقان بازست

۴

به معبدی‌که خموشان هلاک نام تواند

چو سبحه بر دریک حرف صد دهان بازست

۵

به هر طرف‌گذری سیر نرگسستان‌کن

به قدر نقش قدم چشم دوستان بازست

۶

به پیش خلق ز انداز عالم معقول

زبان ببند که افسار این خران بازست

۷

درین هوسکده غافل ز فیض یأس مباش

دری‌که بر رخ ما بسته شد همان بازست

۸

ز جا نرفته جنون هزار قافله‌ایم

جرس بنال‌که بر ما ره فغان بازست

۹

به جاده‌های نفس فرصت اقامت عمر

همان تأمل شاگرد ریسمان بازست

۱۰

به‌کنه سود و زیان‌کیست وارسد بیدل

متاعها همه سربسته و دکان بازست

تصاویر و صوت

نظرات