
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۶۶۴
۱
دل انجمن صد طرب ازیاد وصالست
آبادکن خانهٔ آیینه خیالست
۲
کی فرصت عیش ست درین باغکهگل را
گر گردشرنگاستهمانگردش سالست
۳
ای ذره مفرسای به پرواز توهم
خورشید هم از آینهداران زوالست
۴
آن مشت غبارمکه به پرواز تپیدن
در حسرت دامان نسیمم پر و بالست
۵
آیینهٔگل از بغل غنچه جدا نیست
دلگر شکند سربسر آغوش وصالست
۶
هرگام به راه طلبت رفتهام از خویش
نقش قدمم آینهٔگردش حالست
۷
در خلوت دل از تو تسلی نتوان شد
چیزیکه در آیینه توان دید مثالست
۸
شد جوهر نظارهام آیینهٔ حیرت
بالیدگی داغ مه از زخم هلالست
۹
بیدل من وآن دولت بیدرد سرفقر
کز نسبت او چینی خاموش سفالست
تصاویر و صوت

نظرات