
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۶۶۹
۱
فکر تدبیر سلامت خون راحت خوردنست
ما همه بیچارهایم و چاره ما مردنست
۲
صبح گر هنگامهٔ نشو و نما بر چرخ چید
خاک ما را هم بساطی بر هوا گستردنست
۳
بس که در باغ جهان تنگ است جای انبساط
رنگ اگر دارد پر پرواز در پژمردنست
۴
شیشهٔ ساغر سال و مه ندارد دم زدن
عافیت اینجا نفس بیرون دل بشمردنست
۵
طاس گردون هرچه آرد مفت اوهام است و بس
در بساط ما امید باختن هم بردنست
۶
محرم بحر از شکست قطره میلرزد چو موج
خصم رحمت زیستن دلهای خلق آزردنست
۷
جبههٔ بحر از عرق تا حشر نتوان یافت پاک
زانقدر خشکی که گوهر را غم افسردنست
۸
امتحان در هرچه کوشد خالی از تشویش نیست
بار مشق خامه هم بر پشت ناخن بردنست
۹
بر تغافل زن ز اصلاح شکست کار دل
موی چینی بیش و کم شایستهٔ نستردنست
۱۰
جرات افشای راز عشق بیدل سهل نیست
تا چکد یک اشک مژگانها به خون افشردنست
نظرات
موسوی فاخر fakher۱۳۳۸@gmail.com