
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۶۷۰
۱
فردوس دل، اسیر خیال تو بودنست
عید نگاه، چشم به رویت گشودنست
۲
شادم به هجر هم که به این یک دم انتظار
حرف لب توام ز تمنا شنودنست
۳
معراج آرزوی دو عالم حضور من
یک سجدهوار جبهه به پای تو سودنست
۴
یاد فنا مرا به خیال تو داغ کرد
آه از پری که شیشه به سنگ آزمودنست
۵
آسان مگیر، دیدن تمثال ما و من
زنگ نفس ز آینهٔ دل زدودنست
۶
سرها فتاده است دین ره به هر قدم
از شرم پیش پا مژهای خم نمودنست
۷
داغ فشار غفلت ما هیچکس مباد
چشمی گشودهایمکه ننگ غنودنست
۸
این است اگر حقیقت اقبال ناکسی
درحق ما عقوبت نفرین ستودنست
۹
در دفتر محاسبهٔ اعتبار ما
بر هیچ یک دو صفر دگر هم فزودنست
۱۰
بیدل غبار ما ز چه دامن جدا فتاد
بر باد رفتهایم و همان دست سودنست
تصاویر و صوت

نظرات
فرخ