
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۷۰۸
۱
ادب نهکسب عبادت نه سعی حقطلبیست
به غیر خاک شدن هرچه هست بیادبیست
۲
ز بیقراری نبض نفس توان دانست
که عمرآهوی وحشتکمند بیسببیست
۳
خمار جام تسلی شکستن آسان نیست
ز ناله تا به خموشی هزار تشنهلبیست
۴
تغافل، آینهدار تبسم است اینجا
به عرض چین نتوانگفت ابروش غضبیست
۵
به فهم مطلب موهوم ماکه پردازد
زبان عجزفروشان مدعا عربیست
۶
دلیگداخته برگ نشاط امکان است
کبابها جگریکن شراب ما عنبیست
۷
اسیر شانه و حیران سرمهای زاهد
کجاستعصمت وکو عفت این همه جلبیست
۸
هنوز موی سفیدش به شیر میشویند
فریب جبه و دستار چند؟ شیخ صبیست
۹
زپشت وروی ورق هرچه هست باید خواند
کدامعیش و چهکلفت، زمانه روزو شبیست
۱۰
چوصبح بهکه به صد رنگ شبنمآب شویم
کفی غبار و غرور نفس حیاطلبیست
۱۱
چو موج اگر همه تسلیمگلکنی بیدل
هنوزگردن تمهید دعویات عصبیست
نظرات