بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۷۱

۱

ای غافل از رنج هوس آیینه‌پردازی چرا

چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا

۲

نگشوده‌مژگان چون شرر از خویش‌کن قطع نظر

زین یک دو دم زحمتکش جامی و آغازی چرا

۳

تاکی دماغت خون‌کند تعمیر بنیاد جسد

طفلی‌گذشت ای بیخرد با خاک وگل بازی چرا

۴

آزادی‌ات ساز نفس آنگه غم دام و قفس

با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چرا

۵

گردی به جا ننشسته‌ای دل در چه عالم بسته‌ای

از پرده بیرون جسته‌ای واماندهٔ سازی چرا

۶

حیف است با سازغنا مغلوب خسّت زیستن

تیغ ظفر در پنجه‌ات دستی نمی‌یازی چرا

۷

گر جوهر شرم و ادب پرواز مستوری دهد

آیینه‌گردد از صفا رسوای غمازی چرا

۸

تاب و تب‌کبر و حسد بر حق‌پرستان‌کم زند

گر نیستی آتش‌پرست آخر به این سازی چرا

۹

هرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن

رازی وگرنه این قدر نامحرم رازی چرا

۱۰

از وادی این ما و من خاموش باید تاختن

ای‌کاروانت بی‌جرس در بند آوازی چرا

۱۱

محکوم فرمان قضا مشکل‌کشد سر بر هوا

از تیغ گر غافل نه‌ای گردن برافرازی چرا

۱۲

بیدل مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل

ای پا به دوش آبله بر خار می‌تازی چرا

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۲۳
عندلیب :

نظرات

user_image
حمید زارعی
۱۳۹۴/۰۳/۰۴ - ۱۷:۱۷:۴۹
بیت دوم مصرع دوم کلمه‌ی فرجام ، جام نوشته شدهزین یک دو دم زحمتکش فرجام و آغازی چرا
user_image
طارق صدیق
۱۳۹۸/۰۶/۰۷ - ۰۹:۲۶:۰۶
بیت آخر متوجه به تحمل مسولیت میسازد و اینکه کف از لوم و ملامت کردن دیگران در حال عجز خود ما حین عدم توانایی قیام به عملی.
user_image
رضا سلمه
۱۴۰۳/۰۱/۱۵ - ۱۳:۱۱:۳۹
تشبیه اسیران هوای نفس به شمع‌هایی که بالای سرشان درحال سوختن است بسیار مبتکرانه و پرمعناست
user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۳/۰۵/۲۵ - ۱۹:۱۳:۰۳
گم کرده پروازی چرا؟