بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۷۴۱

۱

نیاز نامهٔ ما عرض سجده عنوانیست

ز خامه آنچه برون ریخت نقش پیشانیست

۲

درین جریده به تسخیر وحشیان خیال

صریر خامه نفس‌سوزی پریخوانیست

۳

سروش انجمن عشق این ندا ‌دارد

که هر چه می‌شنوی نغمهٔ تو می‌دانیست

۴

چه جلوه‌ها که از این انجمن نمی‌گذرد

تو فال آینه زن گر دماغ حیرانیست

۵

مجاز پردهٔ ناموسی حقیقت توست

به هوش باش ‌که زیر لباس عریانیست

۶

دمیده‌ایم چو صبح از طبیعت وحشت

غبار ما همه آثار دامن‌فشانیست

۷

عدم توهم هستی‌ست هرچه باداباد

رسیده‌ایم به آبادیی که وبرانیست

۸

به پیچ و تاب نفس دل مبند فارغ باش

که این غبار تپش‌ کاکل پریشانیست

۹

غرور شیوهٔ اهل ادب نمی‌باشد

سری ‌که موج‌ گهر می‌کشد گریبانیست

۱۰

قماش فهم نداریم ورنه خوبان را

اتوی پیرهن ناز چین پیشانیست

۱۱

به جزر و مد تلاطم سبب مخواه و مپرس

محیط سودن کفهای ناپشیمانیست

۱۲

غبار مهلت هستی کسی چه بشکافد

ز خاک می‌شنویم اینکه باد زندانیست

۱۳

مکن تهیهٔ آرایش دگر بیدل

چراغ محفل تسلیم چشم قربانیست

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۳۹۶

نظرات