بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۷۵۲

۱

دیدهٔ حیرت نگاهان را به مژگان ‌کار نیست

خانهٔ آیینه در بندِ در و دیوار نیست

۲

انقیادِ دورِ گردون برنتابد همّتم

همچو مرکز حلقهٔ‌ گوشم خطِ پرگار نیست

۳

ناتوانی سرمه در کارِ ضعیفان می‌کند

رنگِ ‌گل را در شکستِ خود لبِ اظهار نیست

۴

می‌کشد بی‌مغز، رنج از دستگاهِ اعتبار

جز خم و پیچ از بزرگی حاصلِ دستار نیست

۵

فارغ‌ است از دود تا شد شعله‌ خاکسترنشین

بر نمدپوشان غبارِ تهمتِ زنّار نیست

۶

سایه اینجا پرتو خورشید دارد در بغل

زنگ ‌هم چون خلوتِ آیینه بی‌دیدار نیست

۷

سدِِّ راه‌ِ کس مبادا دورباشِ امتیاز

هر دو عالم خلوتِ یار است و ما را بار نیست

۸

از اثرهای نفس چون صبح بویی برده‌ایم

بیش ازین آیینهٔ ما قابلِ زنگار نیست

۹

غنچهٔ‌ دل چون حباب از خامشی دارد ثبات

خامهٔ ما را به جز پاسِ نفس دیوار نیست

۱۰

گر ز دنیا بگذریم افسونِ عُقبا حایل است

منزلی تا هست باقی‌، راهِ ما هموار نیست

۱۱

دیده‌ها باز است اما خواب می‌بینیم و بس

تا مژه بر هم نیاید هیچکس بیدار نیست

۱۲

بسکه مردم دامنِ احسان ز هم واچیده‌اند

بیدل از خسّت ‌کسی ‌را سایهٔ دیوار نیست

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۳۱۳

نظرات