
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۷۵۴
۱
در طریق رفتن از خود رهبری درکار نیست
وحشت نظاره را بال وپری درکارنیست
۲
کشتی تدبیر ما توفانی حکم قضاست
جز دم تسلیم اینجا لنگری درکار نیست
۳
هر سر مو بهر غفلتپیشه بالین پر است
از برای خوابمخمل بستری درکار نیست
۴
میبرد چونگردباد از خویش سرگردانیام
سرخوشدشتجنونرا ساغریدرکار نیست
۵
در نیام هر نفس تیغ دو دم خوابیده است
چونسحر در قطع هستی خنجریدرکار نیست
۶
مشت خاک ما سراپا فرش تسلیم است وبس
سجدهٔ ما را جبینی و سری درکار نیست
۷
خویشرا از دیدهٔخودبین خود پوشیدن است
احتیاط ما برای دیگری درکار نیست
۸
فکرمرکب در طریق فقر، سازگمرهیست
نفسدر فرمان اگر باشد خریدرکار نیست
۹
جوش خون، نازکدلانرا پوست برتن میدرد
از ضعیفی بر رگگل نشتری درکار نیست
۱۰
استقامت بس بود ارباب همت راکمال
بهر تیغکوه بیدل جوهری درکار نیست
نظرات