
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۷۶۵
۱
خلق را بر سرهر لقمه ز بس سرشکنیست
ناشتاگر شکنی قلعهٔ خیبر شکنیست
۲
مگذر از ذوق حلاوتکدهٔ محفل درد
نالهپردازی نی عالم شکرشکنیست
۳
نفس از ضبط تپش معنی دل میبندد
گوهرآرایی این موج به خود درشکنیست
۴
صد قیامتکده در پردهٔ حیرت داریم
مژه برهم زدن ما صف محشر شکنیست
۵
سخت کاریست که باکلفت دل ساختهایم
زنگ آیینه شدن سد سکندر شکنیست
۶
می برد سعی فنا تنگی از آغوش حباب
وسعت مشرب ما تابع ساغر شکنیست
۷
آرزو حسرت مژگان که دارد یارب
که نفس در جگرم بیخود نشتر شکنیست
۸
محوکن عرضمال و دل روشن دریاب
صافی آینه، آیینهٔ جوهر شکنیست
۹
ترک جمعیت دل سخت ندامت دارد
بحریکسر عرق خجلتگوهر شکنیست
۱۰
بیدل ازخویش به جز نفی چه اثباتکنیم
رنگ را شوخی پرواز همان پر شکنیست
تصاویر و صوت

نظرات