بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۷۸۶

۱

با دل تنگ است‌کار اینجا ز حرمان چاره نیست

گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست

۲

زآمد ورفت نفس عمری‌ست زحمت می‌کشیم

خانهٔ ما را ازین ناخوانده مهمان چاره نیست

۳

دشت تا معموره یکسر از غبار دل پر است

هیچ‌کس را هیچ‌جا زین خانه ویران چاره نیست

۴

تا نفس باقی‌ست باید چون نفس آواره زیست

ای سحر بنیاد از وضع پریشان چاره نیست

۵

سعی تدبیر سلامت هم شکست دیگر است

در علاج زخم خار از چین دامان چاره نیست

۶

دامن خود نیز باید عاقبت از دست داد

کف به هم ساییدن ازطبع پشیمان چاره نیست

۷

جرأت پیری چه مقدار انفعال زندگی‌ست

پشت‌دستی هم‌گر افشاری ز دندان چاره نیست

۸

آدم از بهر چه گندم‌گون قرارش داده‌اند

یعنی این ترکیب را از حسرت نان چاره نیست

۹

آگهی‌گرد دو عالم شبهه دارد درکمین

تا نگه باقی‌ست از تشویش مژگان چاره نیست

۱۰

کارها با غیرت عشق غیور افتاده است

ششجهت دیدار و ما را ازگریبان چاره نیست

۱۱

عمرها شد در کفنت رنگ حنا آیینه است

گر نیاید یادت ازخون شهیدان چاره نیست

۱۲

برق تازی با رم هر دره دارد توأمی

ی خراب لیلی از سیر غزالان چاره نیست

۱۳

شامل‌است اخلاق‌حق با طو‌ر خوب‌و زشت خلق

شخص دین را بیدل ازگبرو مسلمان چاره نیست

تصاویر و صوت

نظرات