
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۷۸۹
۱
ز انقلاب جسم، دل بر ساز وحشت هاله نیست
سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست
۲
درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست
جز دل فرهاد و مجنون هر چه کاری لاله نیست
۳
پرتو هر شمع، در انجام، دودی میکند
کاروان گر خود همه رنگ است، بیدنباله نیست
۴
عذر مستان گر فسون سامری باشد چه سود
محتسب خرکره است، ای بیخودانگوساله نیست
۵
از غبار کسوت آزادند مجنونطینتان
غیر طوق قمری اینجا یک گریبان هاله نیست
۶
صورت دل بستهایم، از شرم باید آب شد
هیچ تدبیری حریف انفعال ژاله نیست
۷
سرمه جوشانده ست عشق ، از ما تظلم حرف کیست
در نیستانی که آتش دیده باشد ناله نیست
۸
هرکجا جوش جنون دارد تب سودای عشق
بیدل ایننه آسمان سرپوش یک تبخاله نیست
تصاویر و صوت

نظرات