
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۷۹۰
۱
هیچکس جز یأس، غمخوار من دیوانه نیست
بر چراغ داغ غیر از سوختن پروانه نیست
۲
چشمهٔ داغی به ذوق سوختن جوشیدهام
آب چون خورشید غیر از آتشم در خانه نیست
۳
کی شود برق نگه دام شکستنهای اشک
رفتن از خویش است اینجا بازی طفلانه نیست
۴
شیوه مجنون ز وضع نامداران روشن است
سنگ بر سرکی زند خاتم اگر دیوانه نیست
۵
عمرها شد در خیال نفی هستی سرخوشیم
باده ما جز گداز شیشه و پیمانه نیست
۶
هر نفس فرصت پیام مژدهٔ دیدار اوست
صد مژه بر خواب پا باید زدن افسانه نیست
۷
دل به انداز غبار ناله از خود رفته است
ریشهٔ ما هرقدر بر خویش بالد دانه نیست
۸
داغ نیرنگ تغافل مشربیهای دلم
عالمی ناآشنا میگردد و بیگانه نیست
۹
ای هجوم بیخودی رحمی که در ضبط شعور
لغزش واماندهٔ ما آنقدر مستانه نیست
۱۰
بیدل ارباب تماشا از تحیر نگسلند
چشم را غیر از نگه پیداست شمع خانه نیست
نظرات