
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۷۹۹
۱
عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست
در هر مکان چو نقش نگین جای من تهیست
۲
بیحرف ساز صوت و صداگل نمیکند
زین جا مبرهن است که این انجمن تهیست
۳
چشمحریص و سیری جاه، این.چه ممکن است
هرچند شمع نور فشاند لگن تهیست
۴
این خانهها که خار و خس انبار حرص ماست
چون حلقههای در همه بیرفتن تهیست
۵
بر رمز کارگاه سخن پی نبردایم
تاکی زبان زپرده بگوید دهن تهیست
۶
ضبط نفس غنیمت عشرت شمردنست
گر بوی گل قفس شکند این چمن تهیست
۷
عمریست گوش خلق ز افسون ما و من
انباشتهست پنبه و جای سخن تهیست
۸
ناموس شمع کشته به فانوس واگذار
دستی کز آستین به در آرم ز من تهیست
۹
می در قدح ز بیکسی شیشه غافل است
چندانکه غربت است پر از ما، وطن تهیست
۱۰
نتوان به هیچ پرده سراغ وصال یافت
بیدل ز بوی یوسف ما پیرهن تهیست
نظرات
ناشناس
علی بطحایی