بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۰۰

۱

بی‌ساز انفعال سراپای من تهی‌ست

چون شبنم ازوداع عرق جای من تهی‌ست

۲

نیرنگ عالمی به خیالم شمرده‌گیر

صفر ز خودگذشته‌ام اجزای من تهی‌ست

۳

رنگی ندارد آینهٔ مشرب فنا

ازگرد خوا دامن صحرای من تهی‌ست

۴

دل محو مطلق است چه هستی‌کجا عدم

از هرچه دارد اسم معمای من تهی‌ست

۵

چون صبح بالی از نفس سرد می‌زنم

عمری‌ست آشیانهٔ عنقای من‌تهی‌ست

۶

از نقد دستگاه زیانکار من مپرس

امروز من چوکیسهٔ فرد‌ای من تهی‌ست

۷

چون پیکر حبابم از آفت سرشته‌اند

از مغز عافیت سر بی‌پای من تهی‌ست

۸

یارب نقاب کس ندّرد اعتبار پوچ

از یک حباب قالب دریای من تهی‌ست

۹

تاکی فروشم از عرق شرم جام عذر

چشمش خمار دارد و مینای من‌تهی‌ست

۱۰

بیدل سرمحیط سلامت چه موج وکف

تا او بجاست جای تو و جای‌من‌تهی‌ست

تصاویر و صوت

نظرات