بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۰۱

۱

برگ طربم عشرت بی‌برگ و نوایی‌ست

چون آبله بالیدنم از تنگ‌قبایی‌ست

۲

در قافلهٔ بی جرس مقصد تسلیم

بی‌طاقتی نبض طلب هرزه‌درایی‌ست

۳

کو شور جنونی‌که اسیران ادب را

در دام و قفس حسرت یک ناله رهایی‌ست

۴

فرش در دل باش‌کزین‌گوشهٔ الفت

هرجا روی از آبلهٔ پاکف پایی‌ست

۵

آرایش‌گل منت مشاطه ندارد

بی‌ساختگی‌های چمن حسن خدایی‌ست

۶

خلوتگه وصل انجمن‌آرای‌ دویی نیست

هشدارکه اندیشهٔ آغوش جدایی‌ست

۷

تا رنگ قبولی به دل از نقش تمناست

گر خود همه آیینه شوی‌کارگدایی‌ست

۸

ای خاک‌نشین‌کسب ادب مفت سفالت

اندیشهٔ چینی مکن این جنس خطایی‌ست

۹

آنجاکه‌گل حسن حیاپرور نازست

سیر چمن آینه هم دیده‌درایی‌ست

۱۰

فریادکه یک عمر غبارنفس ما

زد بال و ندانست که پروازکجایی‌ست

۱۱

کو صبروچه طاقت‌که به صحرای محبت

در آبله پاداری و در ناله رسایی‌ست

۱۲

اندیشه چمن طرح‌کن سجدهٔ شوقی‌ست

امروز ندانم کف پای که حنایی‌ست

۱۳

چون اشک من و دوش چکیدن چه توان‌کرد

سرمایهٔ اول قدمم آبله‌پایی‌ست

۱۴

مجموعهٔ امکان سخنی بیش ندارد

بیدل مرو از راه‌که این ساز نوایی‌ست

تصاویر و صوت

نظرات