بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۱۵

۱

ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت

زبان خامهٔ ما هر چه‌ گفت لغزش داشت

۲

سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم

نه‌سن بود نه‌مینا، شکست نازش‌داشت

۳

هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید

بهار رنگ چه مقدار ذوق‌ گردش داشت

۴

به یک نظر دو جهان از عدم برآوردی

گشاد آن مژهٔ ناز این چه‌کاوش داشت

۵

از بن چمن به چه شوخی‌ گذشته‌ای امروز

که رنگ شرم تو از بوی‌ گل‌ تراوش داشت

۶

تغافل تو به نقد دماغ صرفه ندید

وگرنه دل هوس یک دو ناله ارزش داشت

۷

به حیرتم چه فسون خواند عجزبسمل من

که جای‌ خون‌، دم‌ شمشیر یار ریزش داشت

۸

منم‌که بیخبر از آستان دل ماندم

ز دیر و کعبه ‌مگو، سنگ‌هم ‌پرستش داشت

۹

به جز خیال خزان هیچ نیست رنگ بهار

که غنچه ازپررنگ شکسته بالش داشت

۱۰

هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل

که‌این بساط هوس آنچه داشت‌کاهش داشت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Safarisli
۱۳۹۷/۰۴/۲۲ - ۰۵:۳۳:۰۴
نه سنگ بود نه مینا ،شکست نازش داشت...
user_image
Safarisli
۱۳۹۷/۰۴/۲۲ - ۰۵:۳۶:۳۰
نه سنگ بود نه مینا شکست نازش داشت
user_image
Safarisli
۱۳۹۷/۰۴/۲۲ - ۰۵:۴۲:۰۵
نه سنگ بود نه کعبه شکست نازش داد...