بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۱۶

۱

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت

طفل اشکی هم‌که می‌دیدم به دامن سنگ داشت

۲

عمری از فیض لب خاموش غافل زیستم

نغمهٔ عیش ابد این ساز بی‌آهنگ داشت

۳

با همه وحشت غبار دامن خاکیم و بس

اشک در عرض‌روانی نیز عذر لنگ داشت

۴

ازگهر تهمت‌کش افسردن است اجزای بحر

هرکه اینجا فال راحت زد مرا دلتنگ داشت

۵

پای در دامن شکستم شد ره و منزل یکی

جرأت رفتار در هرگام صد فرسنگ داشت

۶

موج لطف از جوهر تیغ عتابش چیده‌ایم

غنچهٔ چین جبینش ازتبسم‌رنگ‌داشت

۷

سعی هستی هیچ ما را برنیاورد از عدم

آتش ما هرکجا زد شعله جا در سنگ داشت

۸

کاش هجران داد من می‌داد اگر وصلی نبود

شمع‌تصویرم‌که از من سوختن هم ننگ‌داشت

۹

نیست جوش لاله وگل غیر افسون بهار

هرقدر ما رنگ گرداندیم اونیرنگ‌داشت

۱۰

شمع را افروختن در داغ دل خواباند و رفت

منت صیقل چه مقدار انفعال زنگ داشت

۱۱

نقش پرتو برنمی‌دارد جبین آفتاب

غیر هم اوبود لیک ازنام بیدل ننگ داشت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فرهاد قاسمی ، متخلص به شاهد
۱۳۹۹/۰۵/۲۴ - ۰۱:۰۶:۵۰
سلام و عرض ادب و احترام به بیدل دوستان.با تشکر از عوامل محترم و زحمت کش سایت گنجور.احتراماً عرض داشت میدارم که کامل ترین کلیات اشعار بیدل که بسیار بیش از آنی هست که در سایت گنجور قرار گرفته ، توسط استاد خلیل الله خلیلی و خال محمد خسته توسط انتشارات طلایه به چاپ منقح و بسیار مطلوب رسیده است.من الله توفیق .فرهاد قاسمی ، متخلص به شاهد