
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۸۵
۱
گرکنی با موج خونم همزبان شمشیررا
میکشم در جوهر از رگهای جان شمشیر را
۲
میدهد طرز خرم فتنه پیکر قامتت
پیچ وتاب جوهر از موی میان شمشیر را
۳
از خم ابروی خونریزتو هر جا دم زند
عرض جوهر میشود مهر زبان شمشیر را
۴
ای فغان بگذر ز چرخ و لامکان تسخیر باش
چند در زیر سپرکردن نهان شمشیر را
۵
جوهرتجرید قطع الفت خویش است وبس
بر سر خود میتوانکرد امتحان شمشیر را
۶
علم در هر طبع سامان بخش استعداد اوست
تا به خون بردهست جوهر موکشان شمشیر را
۷
گر امان خواهی زگردون سربهجیب خاک دزد
ورنه رحمی نیست بر عریانتنان شمشیر را
۸
دستگاه آیینهٔ بیباکی بدگوهر است
میکند آب اینقدر آتش عنان شمشیر را
۹
خون صیدم از ضعیفی یک چکیدنوار نیست
شرم میترسمکند آب روان شمشیر را
۱۰
اینقدر ابروی خوبان گوشهگیریها نداشت
کرد بیدل فکر صید منکمان شمشیر را
نظرات