بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۶۱

۱

باز وحشی‌جلوه‌ای‌در دیده جولان‌کرد و رفت

از غبارم دست‌بر هم‌سوده سامان‌کرد و رفت

۲

پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد

در دل هر ذره صد خورشید پنهان‌کرد و رفت

۳

رنجها در عالم تسلیم راحت می‌شود

شمع از خار قدم سامان مژگان‌کرد و رفت

۴

بی‌تمیزی دامن نازی به صحرا می‌فشاند

شوخی اندیشهٔ ما راگریبان‌کرد و رفت

۵

بود در طبع سحرنیرنگ شبنم سازییی

تنگی غفلت نفس را اشک غلتان‌کرد و رفت

۶

نیستم آگه زنقش هستی موهوم خویش

اینقدر دانم‌که بر آیینه بهتان‌کرد و رفت

۷

رنگ‌گرداندن غبار دست بر هم سوده بود

بیخودی آگاهم از وضع پریشان‌کرد و رفت

۸

سعی‌بیرون‌تازی‌ات ز‌ین‌بحرپر دشوار نیست

می‌تون‌چون‌موج‌گوهرترک‌جولان‌کرد و رفت

۹

خاک غارت‌پرور بنیاد این ویرانه‌ایم

هرکه آمد اندکی ما را پریشان‌کرد و رفت

۱۰

جای دل بیدل درین محفل پسندی داشتم

بسکه تنگ‌آمد پری‌افشاند وافغان‌کرد و رفت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۰۱:۵۶:۴۰
تو خیلی از جاها یه فاصله بین کلمات میخواد.و فکر کنم توی مصرع اول بیت پنجم آخرش باید شبنم سازی باشه .دو تا "ی" اضافه گذاشتید
user_image
تیمور ناصری
۱۳۹۹/۰۴/۱۲ - ۰۰:۲۶:۳۱
جای دل بیدل درین محفل (سپندی) داشتمبسکه تنگ ‌آمد پری ‌ا فشاند و افغان‌ کرد و رفت
user_image
تیمور ناصری
۱۳۹۹/۰۴/۱۲ - ۰۰:۲۹:۴۶
سعی‌ بیرون‌ تازی‌ات ز‌ین ‌بحرپر دشوار نیست(می‌توان) ‌چون‌موج‌ گوهرترک‌ جولان‌کرد و رفت
user_image
بردیا
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۷:۵۹:۳۷
عاالی خیلی زیباست