بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۶۵

۱

هر کس اینجا یک دو دم دکان بسمل چید و رفت

ساعتی ‌در خاک ‌ره‌، ‌لختی به‌ خون ‌غلتید و رفت

۲

هرکه را با غنچهٔ این باغ‌ کردند آشنا

همچو بوی گل بآه بیکسی پیچید و رفت

۳

صبح تا طرز بنای عمر را نظّاره‌ کرد

رایت دولت بخورشید فلک بخشید و رفت

۴

ای حباب از تشنگی تا چند باشی جان بلب

دامن امید ازین‌ گرداب باید چید و رفت

۵

رنگ آسایش ندارد نوبهار باغ دهر

شبنم‌ اینجا یک سحر در چشم تر خوابید و رفت

۶

چون شرر ساز نگاهی داشتیم اما چه سود

لمعهٔ کم‌فرصتی‌ها چشم ما پوشید و رفت

۷

هر قدم در راه الفت داغ دارد سایه‌ام

کز ضعیفی تا سر کویت جبین مالید و رفت

۸

شانه هم هرچند اینجا دسته‌بند سنبل است

از گلستانت همین آیینه‌ گلها چید و رفت

۹

گوهر اشکی‌ که پروردم به چشم انتظار

در تماشای تو از دست نگه غلتید و رفت

۱۰

شمع از این محفل سراغ گوشهٔ امنی نداشت

چون‌ نگه ‌خود را همان ‌در چشم ‌خود دزدید و رفت

۱۱

شوخی عرض نمود اینجا خیالی بیش نیست

صورت ما هم به چشم بسته باید دید و رفت

۱۲

تا بهارت از خزان پر بی‌تأمل نگذرد

هر قدم می‌بایدت چون رنگ برگردید و رفت

۱۳

چشم عبرت هر که بر اوراق روز و شب‌گشود

همچو بیدل معنی بیحاصلی فهمید و رفت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
sunset
۱۴۰۰/۰۱/۰۸ - ۰۱:۴۸:۲۵
بدیل شاعر فوق العاده توانا در شعر فارسی هست و شعرهایی که می گه عالی هست... متأسفانه یا خوشبختانه به قدری با سواد بوده که برای درک ابیاتش باید خواننده سوادی هم تراز با شاعر داشته باشه که خیلی سخته...