بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۷۰

۱

آمدم تا صد چمن بر جلوه‌نازان بینمت

نشئه، در، سر می به ساغر،‌گل به دامان بینمت

۲

همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم

این زمان همچون نگه درچشم حیران بینمت

۳

گرد دامانت به مژگان نیاز افشانده‌ام

بی‌کسوف اکنون همان خورشید تابان بینمت

۴

ای مسیحا نشئهٔ رنج دو عالم احتیاج

برنگه ظلم است اگرمحتاج درمان بینمت

۵

دیدهٔ خمیازه سنجی چون قدح آورده‌ام

تا به رنگ موج صهبا مست جولان بینمت

۶

عالمی ازنقش پایت چشم روشن می‌کند

اندکی پیش آی تا من هم خرامان بینمت

۷

حق ذات تست سعی دستگیریهای خلق

تا ابد یارب عصای ناتوانان بینمت

۸

عرض تعداد مراتب خجلت شوق رساست

آنچه دل ممنون دیدنها شود آن بینمت

۹

غنچگیهایت نصیب دیدهٔ بیدل مباد

چشم آن دارم‌که تا بینم‌گلستان بینمت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مجید باهر
۱۳۸۹/۱۱/۲۳ - ۰۹:۳۳:۳۳
آمدم تا صد چمن بر جلوه‌نازان بینمتنشئه، در، سر می به ساغر،‌گل به دامان بینمتبا عرض پوزش سلام به همه ،در فرد دوم این بیت سکته است بخصوص گذاشتن کامه درمکان نامناسب ، و کلمه نشه بجای نشئه درست تر استو اگر کامه در جایش گذاشته شود بهتر خواهد بودنشه در سر،می به ساغر، گل به دامان بینمتبنظر بنده درست تر است امید اگر من اشتباه نوشته ام مرا رهنمایی کنید خرسند میشومدر خدماتی که شما انجام داده اید من الفاظی ندارم که از سایت پر محتوای شما قدر دانی کنم واقعا زحمت کشیدید و شاهکار افریدید. مجید باهر
user_image
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com
۱۳۹۵/۱۰/۲۷ - ۱۹:۰۹:۲۲
نشئه درسر٬ می به ساغر٬ گل بدامان بینمتدرست است
user_image
علی سید
۱۳۹۸/۰۲/۲۰ - ۱۷:۵۱:۲۶
مجید جان! من با اصلاح شما کاملن موافق هستم!نشئه درست نیست! چون سکتگی بوجود می آید...و کامه هم درست جاگزین نشده است!نشه در سر, می به ساغر, ,.... باید نگاشته شود!
user_image
علی سید
۱۳۹۸/۰۶/۰۶ - ۱۸:۲۵:۲۴
دوستان گرامی!می خواهم یکبار دیگر این مصرع دوم تصحیح گردد و آن اینست:نشئه در، ...یعنی یک کامه اضافه است و بس!!!
user_image
قمر مصلح بدخشانی
۱۴۰۰/۱۱/۲۲ - ۱۶:۴۲:۳۷
مصرع دوم بیت اول به این صورت درست است. اگر درست خوانده شود، هیچ سکتگی ندارد. نَشْئَه در سر، می به ساغر، ‌گل به دامان بینمت
user_image
قمر مصلح بدخشانی
۱۴۰۰/۱۱/۲۲ - ۱۶:۵۶:۱۱
آمدم تا صد چمن بر جلوه ‌نازان بینمت نشئه در سر، می به ساغر،‌ گل به دامان بینمت همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم این زمان همچون نگه در چشم حیران بینمت گرد دامانت به مژگان نیاز افشانده‌ ام بی‌کسوف اکنون همان خورشید تابان بینمت ای مسیحا، نشئهٔ رنج دو عالم احتیاج بر نگه ظلم است، اگر محتاج درمان بینمت دیدهٔ خمیازه سنجی چون قدح آورده ‌ام تا به رنگ موج صهبا مست جولان بینمت عالمی از نقش پایت چشم روشن می‌ کند اندکی پیش آی، تا من هم خرامان بینمت حق ذات تست سعی دستگیری های خلق تا ابد یارب عصای ناتوانان بینمت عرض تعداد مراتب خجلت شوق رساست آنچه دل ممنون دیدن ها شود، آن بینمت غنچگی هایت نصیب دیدهٔ بیدل مباد چشم آن دارم ‌که تا بینم‌، گلستان بینمت
user_image
بسم الله عزیزی
۱۴۰۱/۰۵/۲۰ - ۰۵:۴۵:۱۴
این غزل را داکتر صاحب ناشناس بسیار زیبا کمپوز و اجرا نمودند .