
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۸۷۱
۱
باز با طرزتکلف آشنا میبینمت
جام در دست ز عرقهای حیا میبینمت
۲
سرمه درکار زبانکردی ز مژگان شرم دار
چند روزی شدکه من پر بیصدا میبینمت
۳
اینقدر دام تأمل خاکساریهای کیست
بیشتر میل نگه درپیش پا میبینمت
۴
خون مشتاقان قدحپیمای نومیدی مباد
گردشی در ساغررنگ حنا میبینمت
۵
همچو مژگانطور نازت یکقلم برگشتهاست
بیبلایی نیستی هرچند وامیبینمت
۶
اشکها را بر سر مژگان چهفرصت چیدناست
یک نفس بنشین دمی دیگرکجا میبینمت
۷
شمع را بیشعله سامان نظر پیداست چیست
کور میگردم دمیکز خود جدا میبینمت
۸
رفتهام از خویش و حسرت دیدهبان بیخودیست
هرکجا باشم همان رو بر قفا میبینمت
۹
بیدل اشغال خطا را مایهٔ دانش مگیر
صرف لغزش چون قلم سرتا بهپا میبینمت
نظرات
تیمور ناصری