
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۸۷۴
۱
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت
۲
کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت
دو عالم آگهی تعبیری از خواب پریشانت
۳
کدامین راه و کو منزل، کجا میتازی ای غافل
به فکر دشت و در مُردی و در جیب است میدانت
۴
به انداز تغافل تا به کی خواهی جنون کردن
غبار انگیخت از عالم به پای خفته جولانت
۵
به پیش پا نمیبینی چه افسون است تحقیقت
زبان خود نمیفهمی چه نیرنگ است عرفانت
۶
نهغیری خواندهافسونت نه لیلیکرده مجنونت
همان شوق تو مفتونت همان چشم تو حیرانت
۷
پی تحقیقگردی میکنی از دور و بیتابی
ندانم اینقدر بر خود که افشاندهست دامانت
۸
شهادت تا رموز غیب پر بی پرده بود اینجا
اگر میگشتی آگاه از گشاد و بست مژگانت
۹
جهانی نقش بستی لیک ننمودی بهکس بیدل
به اینحیرت چه مکتوبی که نتوان خواند عنوانت
تصاویر و صوت

نظرات