بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۸۰

۱

کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت

شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت

۲

دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من

آینه ‌ها به باد داد زنگ نفس‌ زداییت

۳

فقر نداشت این‌قدر رنج خیال پا و سر

خانهٔ کفشدوز کرد فکر برهنه‌پاییت

۴

آینه‌داری خیال شخص تو را مثال‌ کرد

خاک‌چه‌ره‌به‌سر فشاند خاک‌به‌سر جداییت

۵

هیأت چرخ دیده‌ای محرم احتیاج باش

کاسه بلند چیده است دستگه گداییت

۶

از نفس هواپرست رنگ غنای دل شکست

بر سر آشیان فتاد آفت پرگشاییت

۷

گربه فلک روی‌که نیست بند هواگسیختن

همچو سحر گرفته‌اند در قفس رهاییت

۸

دامن خود به دست‌ گیر شکر حقوق عجز کن

قاصد رمز مدعاست خجلت نارساییت

۹

سجده فسون قدرت است پایهٔ همت بلند

ربط زمین و آسمان داده به هم دوتاییت

۱۰

خشک و تر بهار رنگ سر به ره امید ماند

لیک به فرق ‌گل فکند سایه ‌کف حناییت

۱۱

چشم تأمل حباب‌، تا کف و موج وارسید

با همه‌ام دچارکرد یک نگه آشناییت

۱۲

بیدل اگر نه شرم عشق‌، لب ‌گزد از جنون‌ تو

تا به سپهر می رسد چاک سحر قباییت

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۳۷۰

نظرات