بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۸۸۸

۱

عمری‌ست ‌سرشکی نزد از دیدهٔ تر موج

این بحر نهان ‌کرد در آغوش ‌گهر موج

۲

تحریک نفس آفت دل‌های خموش است

بر کشتی ما اره بود جنبش هر موج

۳

دانا ثمر حادثه را سهل نگیرد

در دیدهٔ دریاست همان تار نظر موج

۴

سرمایهٔ لاف من و ما گرد شکستی‌ست

جز عجز ندارد پر پرواز دگر موج

۵

پیداست که در وصل هم آسودگیی نیست

بیهوده به دریا نزند دست به سر موج

۶

بر باد فناگیر چه آفاق و چه اشیا

گر محرم دریا شده باشی منگر موج

۷

آگاه قدم میل حدوثش چه خیال است

گر محرم دریا شده باشی منگر موج

۸

ما را تپش دل نرسانید به جایی

پیداست ‌که یک قطره زند تا چقدر موج

۹

تا بر سر خاکستر هستی ننشینم

چون شمع نی‌ام ایمن از این اشک شرر موج

۱۰

مشکل‌ که نفس با دل مایوس نلرزد

دارد ز حباب آینه در پیش نظر موج

۱۱

بیدل دم اظهار حیاپیشه خموشی‌ست

از خشک‌لبی چاره ندارد به گهر موج

تصاویر و صوت

نظرات