
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۸۹۴
۱
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عالم همه افسانهٔ ما دارد و ما هیچ
۲
زیر و بم وهم است چه گفتن چه شنیدن
توفان صداییم در این ساز و صدا هیچ
۳
سرتاسر آفاق یک آغوش عدم داشت
جز هیچ نگنجید دراین تنگ فضا هیچ
۴
زینکسوت عبرت که معمای حباب است
آخرنگشودیم بجزبند قبا هیچ
۵
دی قطرهٔ من در طلب بحر جنون کرد
گفتند بر این مایه برو پوچ و بیا هیچ
۶
ما را چه خیال است به آن جلوه رسیدن
اوهستی و ما نیستی او جمله وما هیچ
۷
یارب به چه سرمایه کشم دامن نازش
دستمکه ندارد به صد امید دعا هیچ
۸
چون صفر نه با نقطهام ایماست نه با خط
ناموس حساب عدمم در همه جا هیچ
۹
موهومی من چون دهنش نام ندارد
گر ازتو بپرسند بگو نام خدا هیچ
۱۰
آبم ز خجالت چه غرور و چه تعین
بیدل مطلب جز عرق از شخص حیا هیچ
نظرات
ناشناس
۳jaaf_naameh
حسیب هاشمی
عباس (مصیب) مهر آشیان مسکنی
محمد عظیم
قطره بقایی