بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۹۱

۱

مکش ای آفتاب از فکر زربرپشت آتش را

ز غفلت می‌پرستی چند چون زردشت‌، آتش را

۲

به ترک ظلم‌، ظالم برنگردد از مزاج خود

همان اخگر بودگر جمع‌گردد مشت آتش را

۳

مشو با تندخویی از عدوی ساده‌دل ایمن

که‌آخرروی نرم آب خواهدکشت آتش را

۴

به اهل سوزکاوش داغ جانکاهی به بار آرد

چوشمع زروی نادانی مزن انگشت آتش را

۵

شرار خردهٔ زر، خرمن‌گل راست برق آخر

چرا ای غنچه بیرون نفکنی ازمشت آتش را

۶

خیال التفاتش از عتابم بیش می‌سوزد

به‌گرمی فرق نتوان یافت روازپشت آتش را

۷

نه‌تنها ناله زنهاری‌ست از برق عتاب او

به قدر شعله اینجا می‌دمد انگشت آتش را

۸

زر از دست خسان نتوان به جز سختی جداکردن

که بی‌آهن نخواهد ریخت سنگ ازمشت آتش را

۹

به سعی ظلم‌کی رفع مظالم می‌شود بیدل

به آب خنجروشمشیرنتوان‌کشت آتش را

تصاویر و صوت

عندلیب :

نظرات