بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۹۲۲

۱

چو ناله گرد نمودم اثر نمی‌تابد

بهار من هوس رنگ برنمی‌تابد

۲

به یک نظر ز سراپای من قناعت کن

که داغ عرض مکرر شرر نمی‌تابد

۳

به طبع بختم اگر خواب غالب است چه سود

که پنجهٔ مژه‌ام هیچ برنمی‌تابد

۴

اشاره می‌کند از پا نشستن ‌کهسار

که بار نالهٔ دل هرکمر نمی‌تابد

۵

گرفته است خیالت فضای امکان را

چه مهر و ماه‌ که بر بام و در نمی‌تابد

۶

گشاد و بست نگاهی ز دل غنیمت دان

چراغ راه نفس آنقدر نمی‌تابد

۷

نصیب نالهٔ ما هیچ جا رسیدن نیست

نهال یاس خیال ثمر نمی‌تابد

۸

طراوت عرق شرم ما سیه کاری‌ست

که این ستاره به شام دگر نمی‌تابد

۹

غبار آینه اظهار جوهر است اینجا

صفای طبع غرور هنر نمی‌تابد

۱۰

طلسم‌خویش شکستن علاج‌ کلفت ماست

که شب نمی‌گذرد تا سحر نمی‌تابد

۱۱

نگاه ما ز تماشای غیر مستغنی است

برون خوبش چراغ‌گهر نمی‌تابد

۱۲

حباب سخت دلیرانه می‌زند بر موج

دل‌گرفته ز شمشیر سر نمی‌تابد

۱۳

چو اشک درگره خود چکیدنی دارم

دماغ آبله تنن بیش برنمی‌تابد

۱۴

خیال بسمل نیرنگ حیرتم بیدل

به خون تپیدن من بال و پر نمی‌تابد

تصاویر و صوت

نظرات