
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۹۳۵
۱
حسرتی در دل از آن لاله قبا میپیچد
که چودستار چمن بر سر ما میپیچد
۲
نبض هستی چقدرگرم تپش پیماییست
موی آتش زده بر خویش چها میپیچد
۳
تا نفس هست حباب من و جولان هوس
نیست آرام سری را که هوا میپیچد
۴
چه زمین و چه فلک گوشهٔ زندان دل است
ششجهت کلفت این تنگ فضا میپیچد
۵
نالهٔ ما به چه تدبیر تواند برخاست
همچو نی صد گره اینجا به عصا میپیچد
۶
ناتوانی که به جز مرگ ندارد سپری
به چه امید سر از تیغ قضا میپیچد
۷
استخوانبندی اوهام ز بس بیمغز است
آرزوها همه بر بال هما میپیچد
۸
صورخیزست ندامت ز شکست دل ما
که بساط دو جهان را به صدا میپیچد
۹
عبرت مرگ کسان سلسلهٔ خجلت ماست
رشته از هرکه شود باز به ما میپیچد
۱۰
قدرت افسانهٔ ابرام نخواهد بیدل
نفس ازبیاثریها به دعا میپیچد
تصاویر و صوت

نظرات