
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۹۴۶
۱
به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد
کجاست آینهای کز نفس سیاه نگردد
۲
ز ما و من به ندامت مده عنان فضولی
تأملی که نفس رفته رفته آه نگردد
۳
گر انفعال خطا نگذرد ز جادهٔ عبرت
بسر درآمده را پا کفیل راه نگردد
۴
بقا کجاست که نازد کسی به هستی باطل
به دعویای که تو داری نفس گواه نگردد
۵
هزار لغزش مستیست پیش پای تعین
سر بریده مگر از خم کلاه نگردد
۶
به فکر هستی موهوم احتمال ندارد
که سر به جیب فرو بردن تو چاه نگردد
۷
تلاش دیگر و آزادگیست جوهر دیگر
مژه اگر به تپش خون شود نگاه نگردد
۸
دگر به سایهٔ دست حمایت که گریزم
چو شمع بستن مژگان اگر پناه نگردد
۹
ز فوت فرصت دامنفشان به پیش که نالم
که عمر رفته به فریادکس ز راه نگردد
۱۰
دل از غبار حوادث میفشرید به تنگی
که هاله یکدو نفس بیش گرد ماه نگردد
۱۱
به کر و فر مفریبید طبع بیدل ما را
دماغ فقر حریف صداع جاه نگردد
نظرات