بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۹۸۷

۱

درین ره تا کسی از وصل مقصد کام بردارد

ز رفتن دست می‌باید به جای‌ گام بردارد

۲

د‌ر این‌گلشن‌ ز دور فرصت‌ عشرت چه می‌پرسی

که می خمیازه‌ گردیده است تا گل جام بردارد

۳

من آن صیدم‌ که در عرض تماشاگاه تسخیرم

ز حیرت کاسهٔ دریوزه چشم دام بردارد

۴

به تکلیف بلندی خون مکن مشت غبارم را

دماغ نیستی تا کی هوای بام بر دارد

۵

به صد مصر شکر نتوان قناعت با شکر بستن

کرم مشکل‌ که از طبع‌ گدا ابرام بردارد

۶

دل آهنگ‌ گدازی دارد و کم‌ظرفی طاقت

کبابم را مباد روی آتش و خام بردارد

۷

ندامت ساقی‌ است اینجا به افسوسی قناعت ‌کن

مگر دستی ‌که بر هم سوده باشی جام بردارد

۸

درین بازار سودی نیست جز رنج پشیمانی

سحر هرکس دکانی چیده باشد شام بردارد

۹

هواپیمای عنقا شهرتی مپسند همت را

نگین بی‌نشان حیف است ننگ نام بردارد

۱۰

به رنگی سرگران افتاده‌ایم از سخت‌جانیها

که دشواراست قاصد هم زما پیغام بردارد

۱۱

هوس تسخیر معشوقان بازاری مشو بپدل

کسی تا کی پی این وحشیان رام بردارد

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۵۶۳

نظرات

user_image
Omar Sherdil
۱۳۹۵/۱۲/۳۰ - ۰۷:۳۰:۴۹
بیت دهم ، مصرع اول ، در کلیات چاپ کابل ، چنین آمده است:برنگی سر گران افتاده ایم از نارسائیی ها
user_image
محمود طیّب
۱۴۰۲/۱۲/۱۵ - ۱۲:۳۰:۳۱
پاره دوم از بیت سوم کژتابی دارد. «ز حیرت کاسهٔ دریوزه چشم دام بردارد». مفهوم زلال و روشن نیست. گویا به دلیل کوتاهی نسخه نویسان دچار واژگونی شده. و شاید اشاره به آیین یا فرهنگ خاصی در حوزه شکار و یا رسوم اجتماعی یا آداب دریوززگی دارد. پس از دریوزه، گویا یک کاما یا شاید حرفی در واژه ای افتاده باشد