بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۹۸۸

۱

کسی از التفات چشم خوبان‌ کام بردارد

که بر هر استخوان صد زخم چون بادام بردارد

۲

به قدر زخم چون گل شوخیی انداز مستی کن

نمی‌باشد تهی از نشئه هرکس جام بردارد

۳

به طوف دامنت‌ کم نیست از سعی غبار من

اگر خود را بجای جامهٔ احرام بردارد

۴

عتابش باورم ناید که آن لعل حیا پرورد

تبسم برنمی‌دارد چسان دشنام بردارد

۵

جهان بی‌جلوه مدهوش است هم درپرده توفان ‌کن

که می‌ترسم تحیر گردش از ایام بردارد

۶

نظر از سیر هستی بستن است آخر، خوشا چشمی

که از آغاز با خود نسخهٔ انجام بردارد

۷

دماغ پختگان مشکل شود خجلتکش هستی

مگر این ننگ همّت را خیالی خام بردارد

۸

چو دل بی‌مدعا افتاد گو عالم به غارت رو

که ممکن نیست توفان از گهر آرام بردارد

۹

گرانجان را نباشد طاقت بار سبکروحان

نگین را می‌شود قالب تهی چون نام بردارد

۱۰

عبارت بی‌غبار صافی مطلب نمی‌باشد

محبت‌کاش رسم نامه و پیغام بردارد

۱۱

کسی کز سرکشی راه طریقت سر کند بیدل

خورد صد پیش پا چون موج تا یک گام بردارد

تصاویر و صوت

نظرات