
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۹۹۰
۱
هوسپیمای فرصت گرد کلفت در قفس دارد
همین خاک است و بس گر شیشهٔ ساعت نفس دارد
۲
لب از خمیازهٔ صبح قیامت تا نمیبندی
خم آسودگی جوش شراب خامرس دارد
۳
در سعی جنون زن، از وبال هوش بیرون آی
به زحمت تا نگیرد کوچهٔ دانش عسس دارد
۴
نهتنها شامل هستیست عشق بینشان جوهر
عدم هم زآن معیت دستگاه پیش و پس دارد
۵
جنون الرحیلی شش جهت پیچیده عالم را
مپرس از کاروان منزل هم آهنگ جرس دارد
۶
برون آر از طبیعت خار خار وهم آسودن
که چشم بینیازان از رگ این خواب خس دارد
۷
نفس هر پر زدن خون دگر در پرده میریزد
طبیب زندگی شغلی همین نیش مجس دارد
۸
خراش دامن عزت مخواه از ترک خوشخویی
که راه کوی بدکیشی سگان بیمرس دارد
۹
محبت عمرها شد رفته میجوشد ز خاطرها
ندارد جز فراموشی کسی گر یاد کس دارد
۱۰
ندامت نیست غافل از کمین هیچکس بیدل
به هر دستی که عبرت وارسد دست مگس دارد
تصاویر و صوت

نظرات