
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۰۳
۱
تو شاه حسنی وداری ز مشک بر سر تاج
بگیر ازهمه دلبران عالم باج
۲
دلم پی طلب بوسی از لبت خون شد
خدا کندکه نگردد کسی به کس محتاج
۳
سوادطره تو برده ز آبنوس گرو
بیاض گردن تو طعنه می زند بر عاج
۴
خبر ز حال دل من بهزلف تو گردد
اسیر چنگل شهباز اگر شوددراج
۵
به بوسه حجر الاسود آرزو نکند
به خال کعبه رویت نظر کندگر حاج
۶
چه پرسی از دل من کز غم تو چون گردید
که تا خبر شوی از خشم سنگ زن به زجاج
۷
زعشق روی تو از شیخ شهر می بینم
بتر از آنچه ببیند حلیچ از حلاج
۸
اگر تو تیغ کشی افکنم سپر از سر
وگر تونیز زنی سینه راکنم آماج
۹
ز فر بندگی تو بلنداقبالم
مکن ز سلک غلامان خود مرا از اخراج
نظرات