
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۰۸
۱
اگر که تیغ کشی وکنی مرا مذبوح
هنوز قوت جان و دلی و راحت روح
۲
وصال روی تومشکل تر آمده است از این
که وفق کس طلبد از مثلث بدوح
۳
تنم بخست وشدازچشم جادویت بیمار
دلم شکست و شداز تیغ ابرویت مجروح
۴
چو عهد تو شکندتوبه چون رخت بیند
کسی که توبه ز عشق تو کرده همچونصوح
۵
دل مناست که در صبر همچو ایوب است
وگر نه اشک به طوفان مرا فکنده چونوح
۶
چه غم زمانه به روی دلم دری گر بست
به رویش از ره دیگر دری شود مفتوح
۷
ز لعل خویش بده بوسه بربلنداقبال
که تا بلندی اقبال او رسد به وضوح
نظرات