بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۱۶

۱

هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد

نقشی است که از لعل لب دلبرم افتد

۲

گر دست دهد روی و لب دوست تمنا

دیگر نه به فردوس و نه به کوثرم افتد

۳

مأیوسیم از بخت چنان است که گر یار

باشد به برم کافرم ار باورم افتد

۴

پیراهن صبری که به تن دوخته دارم

خواهم که چنان چاک زنم کز برم افتد

۵

از تیغ جفای تو گر افتد سرم از تن

عشق تو و سودای تو کی از سرم افتد

۶

کاهد دل من همچو کتان در بر مهتاب

رویت چو به یاد دل غم پرورم افتد

۷

نیشی که ز شست تو مرا به بود از نوش

زهری که ز دست تو به از شکرم افتد

۸

تحسین ملک العرش کند بر من و طبعم

هر گه که ثنائی به لب از حیدرم افتد

تصاویر و صوت

نظرات